عشق من و سعیدعشق من و سعید، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره
باباسعیدباباسعید، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه سن داره
مامان عاطیمامان عاطی، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
فرشته آسمونی مافرشته آسمونی ما، تا این لحظه: 7 سال و 23 روز سن داره
هم خونه شدن ماهم خونه شدن ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من وسعید و ...

دعوت نامه...

سلام عشق مامانی.خوبی عزیزکم خبر خبر عزیزم بالاخره باباجون راضی شد که شما رو دعوت کنیم به این دنیا.نمیدونی چقدر خوشحالم مامانی گلم ما پنج شنبه 21 اسفند و شنبه 23 اسفند(9 ماهگرد عروسیمون) برای شما دعوت نامه فرستادیم البته زیاد امیدی بهش نیست آخه زمان تخمک گذاریم گذشته و باید هفته بعد خاله پری تشریف بیاره ولی خدارو چه دیدی اگه خداجون صلاح بدونه  ان شاالله شما از همین فرصت استفاده میکنی و مهمون دلم میشی الان که مشغول خونه تکونی هستیم البته زیاد کار ندارم آخه هنوز 9 ماهه اومدیم خونه خودمون و خونه تمیزه سبزه هم هنوز نکاشتم دعاکن هفت سین امسالم خوب بشه آخه سال اوله دوست دارم عالی باشه.ان شاالله اگه خوب شد عکسشو میذارم ...
24 اسفند 1393

دلم تنگته...

سلام عشق مامانی.خوبی عزیز دلم؟ مامانی دلم خیلی برات تنگ شده با اینکه هنوز هیچ خبری از اومدن شما نیس من دارم تموم لحظه هامو با یاد شما سپری میکنم.شاید باورت نشه اما ساعتی نیس که بدون یاد شما طی بشه. اما مامانی گلم بابا سعید هنوزم که هنوزه راضی نشده نمیدونم چی تو فکرشه که به من نمیگه وقتی بهش میگم مگه نامحرمم ناراحت میشه نمیتونم هیچی بگم فقط باید تسلیم بشم.به هیچ کسم نمیتونم چیزی بگم چون به همه گفتیم هنوز بچه نمیخوایم ولی بی خبرن از دل من که دارم از عطش نبودنت میمیرم مامانی من تصمیم گرفتم دیگه به بابایی اصرار نکنم. ازم ناراحت نشی ،من تموم تلاشمو کردم اما دیگه نمیتونم اصرار کنم مجبورم دلتگیمو خودم تنهایی به دوش بکشم کاش بابایی درک ...
10 اسفند 1393

تولد حضرت زینب (س)

سلام عشق مامانی.خوبی عزیزکم؟ عزیزم پریشب خانواده باباجون خونه ما شام دعوت بودن به مناسبت تولد عمه جون و بابایی که3و4 اسفند بود یه کیک خریدیم که سورپرایزشون کنیم.من اشتباهی فکر کردم که 4و5 اسفند بوده گفتم چهارم دعوت کنیم که وسط دو روز باشه.شب تولد حضرت زینب هم بود .خوش گذشت فقط جای شما خالی بود ان شاالله سال دیگه این موقع بغلم باشی                   دیروز روز مهندس و پرستار بود چند نفرم بهم تبریک گفتن عزیزم دیشب بابایی مرخصی داشت ناهار خونه مامانی زهرا بودیم بعداز ظهر رفتیم خونه خاله جون محبوبه یه سر به بچه ها زدیم بعدم رفتیم پیش دکتر بلقان آبادی ب...
6 اسفند 1393
1